Back شما اینجا هستید: صفحه اصلی یادداشت خیابان‌های شهر یار نامهربان کودکان کار

نان‌آوران کوچک هنوز مشغول کارند؛
خیابان‌های شهر یار نامهربان کودکان کار

عرق پیشانی اش را پاک می کند و می گوید: «علی بستنیتو چند خریدی؟ خوش به حالت هیشکی هنوز از من فال نخریده...»

همدان نیوز- خسته شده و هر دقیقه یکبار با دیدن چراغ قرمز چشمانش برق می زند و می رود به سمت آنکه اتومبیلش از همه لوکس تر است: «آقا توروخدا فال نمی خری؟آقا؟! آقا؟!»؛ همین صدای نحیفی که از گلوی آن کودک بلند می شود، یکی از تلخ ترین صحنه های تضاد طبقاتی را به رخ می کشد.

بنزسواری که تازه از کارواش بیرون آمده و ماشینش را برق انداخته تا به قرار کورس گذاشتن هایش برسد و یکی یکی موزیک ها را تست می کند تا ببیند کدامیک در لحظات لایی کشیدن در خیابانها، هیجان انگیز تر است، پشت چراغ قرمز ایستاده و کودک هم با دستانش که غبار خستگی روی آن نشسته، به شیشه می کوبد و تست آهنگ اجازه شنیدن صدا از سوی راننده را نمی دهد؛ چراغ سبز می شود و اتومبیل لوکس تخته گاز می رود به سمت مقصد و جای انگشتان کودک می ماند روی شیشه به یادگار.

تمام دنیا لحظه ای بر سرش آوار می شود و به این فکر می کند که اگر نتواند فال هایش را بفروشد چه می شود؟؛ همان لحظه ای که او غرق در افکار پریشان خویش است و با تکه سنگی روی خاک، تعداد فالهایش را خط می کشد، کودکی در خانه نشسته و با یک دست نمایشگر تبلتش را لمس می کند که مبادا در این مرحله از بازی بسوزد و رویاهایش نقش بر آب شود و با دست دیگرش هم آب پرتقالش را در دست گرفته و حواسش هم هست که مبادا گرم شود و طعم خنکی را حس نکند.

گوشه ای دیگر هم بزرگانی دور میزی نشستند و می گویند: «چند میلیون و چند هزار و چند صد نفر جوان بیکار داریم و باید برای اشتغالزایی این جوانان چاره ای بیاندیشیم» و همان چند میلیون و چند هزار و چند صد نفر نیز نشسته اند تا شاید گزینه های روی میز آقایان به واقعیت تبدیل شود و بتوانند خود را در اداره ای، سازمانی و یا شرکتی سر کار ببینند اما پسربچه ای که چندماهی می شود پا به دوران کودکی گذاشته و هیچ نمی داند از آمار و ارقامی که هر روز در رادیو می شنویم، چهارراه به چهارراه را زیر و رو کرده تا بتواند کاسبی کند و در مسیر هم، با دوستان همکارش(!) بر سر مصادره محل کارش دعوا می‌کند.

تمام رویا و یا بهتر است بگوییم کابوس هر روز او این است که بتواند تمام آنچه به دستش داده اند را بفروشد. شاید دست پر به خانه آمدن برای همه ما لذت بخش باشد اما هیچ وقت نمی توان شرم چشمان کودکی را احساس کرد که با دست پر به خانه می رود و با بغض در گلو و دستانی لرزان، نگاهش را از مادرش می دزدد تا نا امیدی از دستان خالی اش را در چشمان مادر نبیند و سرافکنده نشود.

خیابانهای همدان هم چند سالی است که یار همیشگی و نامهربان همین کودکانی شده که حتی نام آن خیابانها را هم نمی توانند بخوانند و بس که از این و آن شنیده اند، نام خیابان را یاد گرفته و رهگذر همیشگی آن شده اند. اینگونه همدان نمودی از ویژگی های کلانشهر شدن را در خود می بیند و آن هم کودکانی است که در روزهای سخت و شلوغ شهر، غیرتمندانه دل به دریا زدند تا چرخ اقتصاد خانواده هایشان را بچرخانند.تقویم های سال نو را در دست گرفته و دنبال عابران می دوند و تلخ ترین خواهش ها را آرام بر لب می رانند و این گونه روزهای تقویمشان می گذرد.

کم نیست نسبت آمار صدها نفری کودکانی که مشغول کارند به جمعیت نزدیک به دو میلیون نفری استان همدان. چه بسا باشند آنهایی که از لیست آماری بهزیستی جا مانده و در خیابانها به مسیرمان نخورده اند.

آمارها می گوید که 90 درصد از این کودکان سرپرست دارند و با این حال روانه بازار کاری شدند که بر تنشان زار می زند. حال باید دید که این کودکان تنها نان آوران خانه هایشان هستند و به اجبار تن به خیابانها سپرده اند و یا ناتوانی پدرانشان و دستان پینه بسته مادرانشان، فکر کودکی را از سرشان ربوده و پا به دنیایی گذاشته اند تا در آن امید را به خانواده هایشان هدیه دهند.

در این روزهایی که تشکیل کمپین های مختلف تا اندازه ای به فرهنگ تبدیل شده، آیا همدان و مردمانش نمی توانند کمپینی تشکیل دهند و با شناسایی کودکانی که به دلیل تنگ دستی خانواده هایشان، یار غار خیابانهای شهر شده اند، به یاریشان بشتابند و هریک قدمی بردارند تا تعداد کودکان کار در خیابانها به کمتر از تعداد انگشتان یک دست برسد؟

مردم می توانند بدون اتکا به بخش دولتی و به صورت خودجوش گردهم آیند و پس از شناسایی این کودکان، اندکی از دستمایه خود را برای رهایی معصوم ترین اقشار جامعه که خطرات زیادی در کمین آنهاست، کنار بگذارند تا هر سال یک بار در روز جهانی مبارزه با کار کودکان، حسرت نخورند و آه نکشند.

هرچند وجود این کودکان در جامعه به واقعیتی تلخ تبدیل شده اما نمی توان مصرع «بنی آدم اعضای یکدیگرند» را مصداق و اندکی از تلخی این درد را التیام بخشید؟!

می توان گرفت دستان کودکان معصوم و عزتمند این شهر و دیار را که تمام لحظاتشان به کار می گذرد و دیگر وقتی برای اینکه آرزویی کنند، ندارند.

می توان در ماه میهمانی خدا جلوه ای از خوب بودن را تمرین کرد و کمر همت بست تا کودکانی که از آینده سهم دارند، از خیابانهای نامهربان، کوبیدن به شیشه ماشین های لوکس، سرافکندگی مظلومانه مقابل چشمان مادر، قناعت و حسرتِ خوردن یک بستنی، شمردن فالهای در جیب مانده و به فروش نرفته، دعواهای گاه و بی گاه با هم صنفی‌ها، دنبال عابران دویدن ها و به خاک سپردن آرزوها نجات داد.

خودمان هم می دانیم که تنها با حسرت و اندوه و همدردی با این کودکان به مناسبت های مختلف و یا با خریدن فال و تسبیحی از آنها برای آسودگی وجدان نمی توان دردی را تسکین بخشید و باید همچون خود کودکان که برای گذران روزهای سخت زندگیشان کفش آهنی به پا کرده اند، با قدم های آهنین پا به مسیر بگذاریم و با تأمین بخشی از هزینه های زندگی این کودکان به صورت هفتگی یا ماهیانه، آینده ای بهتر با شغلی بهتر را برایشان ترسیم کنیم؛ دنیا میلیون ها کودک کار دارد اما ما از همدان کوچک شروع کنیم.

یادداشت: فرشته اکبری

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن