از همدان با این نیت رفتم که روزی برگردم اما همه نقشههایم نقش بر آب شد و سرنوشت من در پایتخت رقم خورد.
به گزارش "همدان نیوز"، اتفاقات و شرایط همچون "صد دانه یاقوت" دستبهدست هم میدهند تا شاعر محبوب همدانیها عطای زادگاهش را به لقایش ببخشد و امروز تنها به انگیزه دیدار با خانوادهاش به همدان سفر کند.
باوجوداینکه سالها از سرودن شعر خاطرهانگیز و زیبای "صد دانه یاقوت" گذشته اما این شعر و خالق آن هنوز هم برای کودکان چهار نسل جذاب و دوستداشتنی است و شنیدن و زمزمه این شعر حسی متفاوت و دنیایی متفاوت برای کودکان دارد؛ این در حالی است که مصطفی رحماندوست 163 کتاب تألیف و ترجمه کرده اما نوستالژی ترین حس از دانههای یاقوت میچکد.
رحماندوست معتقد است که همدان مفاخر و بزرگان زیادی را هم درگذشته و هم امروز پرورانده و متقابلاً همدانیها هم بهخوبی میدانند که یکی از مفاخر محبوب این دیار مصطفی رحماندوست است.
باوجوداینکه به لطف آزادراهها و بزرگراهها مسیر همدان به تهران طولانی نیست اما فناوری هم دستبهدستراهها داده تا مسیر برای گفتگو با شاعر همدانی هموارتر و کوتاهتر شود و همین بهانهای شد تا از راه دور بهپای حرفهای شاعر "صد دانه یاقوت" بنشینیم.
گفتگوی "همدان نیوز" با مصطفی رحماندوست از سؤال در رابطه با حال دنیای این شاعر شروع شد و ازآنجاکه رحماندوست عاشق بچهها است و دنیای خود را وقف احساسات ناب کودکانه کرده، میگوید: تا وقتی بچهها هستند حال من هم خوبِ خوب است.
قصه را شروع کنیم از 29 تیرماه 1329 که بارقه امید در خانواده رحماندوست زنده شد و اندیشهای نو در شعر کودک و نوجوان پا به دنیای هستی گذاشت.
جوی آب،اسباببازی روزهای کودکی
حالا نوبت به شاعر شهرمان است که داستان زندگیاش را به زبان خود آغاز کند و از محله و خاطرات کودکی بگوید و او اینگونه شروع میکند:
من در محله امامزاده یحیی همدان به دنیا آمدم، چند سال در محله حاجی زندگی کردیم و دوباره به محله امامزاده برگشتیم.
دوران کودکی خاص و قابل بیانی نداشتم. مثل همه بچهها بازی میکردم و درس میخواندم. اسباببازی مهمی هم نداشتم. وسیله بازی من جوی آب کوچه بود. سدی جلوی خانه میساختم و جریان آب را به آن سمت هدایت میکردم و با این کار حوضچهای درست میشد، پاچه شلوارم را بالا میزدم و پاهایم را در آب خنک بازی میدادم.
برای شروع تحصیل به مدرسه سعدی رفتم و دوران ابتدایی را در این مدرسه سپری کردم، کلاس پنجم دبستان بودم که فهمیدم میتوانم شعر بگویم؛ قصه ازآنجا شروع شد که هر هفته، نیمهشب مرا از خواب بیدار میکردند تا به حمام عمومی برویم چون حمام عمومی محله ما روزها زنانه بود، بقچهام را بغل میگرفتم و با چشمان خوابآلودکوچهها را پشت سر میگذاشتم تا به حمام برسم. وظیفه ما بچهها این بود که آب روی سر دیگری بریزیم و کیسه پشتهم بکشیم. یکشب وظیفه کیسه کشیدن پشت یک پیرمرد فقیر و بسیار لاغر به من سپرده شد و وقتی به خانه رسیدم نتوانستم چشم روی چشم بگذارم و سعی کردم شرححال او را بنویسم و اولین بیت شعر اینگونه رقم خورد: " بود مسافر، یکی اندر به راه، توشه کم راه فزون بیپناه"
این شعر را ادامه دادم و فردا سر کلاس خواندم و معلم گفت که تو شاعری و نوشتهات شعر است.جالب اینجا بود که بعدها فهمیدم اولین مصرع این شعر برگرفته از یکی از ابیات صائب بروجردی است.
پدرم در دوران کودکی پای کرسی برایم صائب بروجردی میخواند که روایت کربلا بود و اشک پدر را درمیآورد. دیدن اشک پدری که برای من بسیار قوی و تنومند بود عجیب به نظر میرسید.
کمی که باسوادتر شدم مثنوی مولوی حفظ میکردم و مادر مرحومم گاهی برایم قصههای مثنوی میخواند.
کتاب حافظ خاله و بداههسرایی در مشاعره
یکی از پرطرفدارترین سرگرمیهای آن روزهای من و همسنوسالانم مسابقه شعرخوانی "مشاعره" بود و من همیشه پای ثابت این مسابقات بودم. برای اینکه بتوانم چند بیتی حفظ کنم هرروز به خانه خالهاممیرفتم و کتاب حافظ را باز میکردمتا چند بیتی به خاطر میسپردم تا با دستپر در مسابقه حاضر شوم. همه بچهها سعی میکردند شعرهایشان با حرفهای سخت تمام شود تا نفر بعد از شروع کردن شعر با این حروف بازبماند و از دور خارج شود اما من وقتی هم کم میآوردم چند بیتی از خودم میسرودمو بحث را جمع میکردم.
در مدرسه و محله انشاء بنویس بچهها بودم و در همان زمان آرزو داشتم یک سینما داشته باشم و اسم سینمایم را "ژاله" بگذارم و این آرزو را تا دبیرستان در ذهن نگهداشتم تا تئاتر و عکاسی هم به سرگرمیهایموردعلاقهام اضافه شود.
سه سال اول دبیرستان را در مدرسه ابنسینا گذراندم که کتابخانه خوبی داشت اما سخت میتوانستم ازآنجا کتاب بگیرم. هر شب یک ریال برای گرفتن کتاب کنار میگذاشتم و خلاصه بعضی کتابها را هم از بچهها میشنیدم تاکرایه کمتری بپردازم.
سه سال دوم دبیرستان را هم در دبیرستان امیرکبیر سپری کردم که کتابخانه نداشت و تمام تلاشم را به کار گرفتم تا یکی از اتاقهای مدرسه را به کتابخانه اختصاص دهم. دبیر ما آقای اکرمی که پس از انقلاب وزیر آموزشوپرورش شد برای راهاندازیاین کتابخانه تلاش زیادی کرد و یک کتابخانه دیگر هم در بالای مسجد میرزاتقی به نام کتابخانه "خرد" راهاندازی کرد اما حالا ببینید در همدان چند کتابخانه وجود دارد.
در سال آخر دبیرستان موسیقی را هم به لیست علاقهمندیهایم اضافه کردم و تا جایی پیش رفتم که در مراسمهای مدرسه سنتور میزدم. بااینکه وضع مالی پدرم بد نبود بهسختی حاضر میشدم از ایشان پول بگیرم از کارگری ساختمان گرفته تاتزریقات، پانسمان،سیمکشی برق و نوشتن وساختن تابلو برای مغازهها انجام میدادم.
دوست داشتم دبیر ادبیات شوم
در سال 1349 پس از گرفتن دیپلم در همدان، برای تحصیل در دانشگاه به تهران رفتم و پس از پایان تحصیلات برای سربازی بهعنوان افسر وظیفه، مأمور به خدمت در آموزشوپرورشبه همدان برگشتم. خیلی دوست داشتم دبیر ادبیات شوم، همه اتفاقات بهخوبی پیش رفت اما چون سابقه سیاسی داشتم ساواک با فعالیت من در آموزشوپرورش و دبیر شدنم موافقت نکرد و همه نقشههایم نقش بر آب شد.
گفتند سر فلانی بوی قورمهسبزی میدهد
البته ناگفته نماند دو نفر از دبیران همدان هم نامههایی نوشتند که فلانی سرش بوی قورمهسبزی میدهد و نباید در همدان تدریس کند و همین اتفاقات باعث شد در همدان نمانم و به تهران بروم و در آنجا ماندگار شوم.
این اتفاقات مصداق "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" است؛ چه کسانی که نامه آنچنانی نوشتند و چون زنده هستند نامی از آنهانمیبرم و چه ساواک که دشمن ما بودند، باعث شدند که مسیر زندگی من عوض شود.
در سال ۵۷ ازدواج کردم و سه دختر به نامهای مونس، متین ومرضیه دارم. همسر و فرزندانم، همه اهل کتاب و مطالعهاند.
بعد از انقلاب از من درخواست شد که بهعنوان مدیرکل صداوسیمای مرکز همدان مشغول به کار شوم اما دل من در دنیای کودکان میتپید و این پیشنهاد را قبول نکردم.
هیچوقت به این موضوع فکر نمیکنم که پس از سالها کار کردن در تهران به همدان برگردم و از صفر شروع کنم، این کار برایم خیلی سخت است.
صلهرحم تنها انگیزه برای سفر به همدان
درگذشته برای دیدن پدر مرحومم به همدان میآمدم و امروز هم باانگیزه دیدن خواهرم و خانواده همسرم گاهی به همدان سفر میکنم و میتوانم بگویم انگیزه من برای سفر به همدان، بیشتر صلهرحم است.
امکاناتی که در تهران برای من بهعنوان یک هنرمند وجود دارد در همدان وجود ندارد و نمیتوان فعالیت کرد.
من نه به همدان فکر میکنم نه به ایران بلکه به تمام بچههای جهان فکر میکنم و به این فکر نیستم که با چه انگیزهای به کجا بروم، فقط به دنبال این هستم که چگونه میتوانفضایی ایجاد کرد که کودکان بیشتر مطالعه کنند و شعور اجتماعی آنها افزایش پیدا کند.
در اشعاری که سرودم هیچ شعری مربوط به همدان نبوده و هیچوقت نشد که شعری در این رابطه بگویم جز شعر کوتاهی به لهجه همدانی که در مراسمی خواندم و امروز آن شعر را به خاطر ندارم.
رحماندوست از آرزوهایش برای کودکان دنیا نیز گفت؛ اینکه معتقد است بچههای ایران حقدارند شاد باشند، خلاق باشند، روی پای خودشان بایستند و دیگران و تفاوتهایشان را بشناسند.
آرزوی من این است که بچهها اهل مطالعه شوند بخوانند، بفهمند، لذت مطالعه را درک کنند که این اتفاق نیاز به تدوین یک برنامه کلان فرهنگی برای ترویج مطالعه دارد که همه نهادها و وزارتخانهها را شریک کند و کاری نیست که از دست یک نفر و یک مؤسسه برآید.
حالا که فنّاوری پیشرفت کرده، اگر از موبایل و تبلت خوب استفاده شود وخانوادهها استفاده از هر وسیله را برنامهریزیشده پیش ببرند و خواندنیها را به تبلت و موبایل ببرند آسیبی به کودکان وارد نخواهد کرد.
چیزی که امروز کودکان دنیا را رنج میدهداستثمار مستقیم و غیرمستقیم توسط سرمایهداران جهانی است که آنها را به بردگی میبرد؛ در ایران هم بیسوادی و سطح پایین فرهنگ در خانوادهها و نداشتن قدرت انتخاب و قدرت حل مسئله رنجآور است که به کمبود مطالعهبرمیگردد.
امروز در شهری مثل همدان باید دید چه تعداد کتابفروشی و کتابخانه داریم که خدمات ارائه میکند و کتاب میفروشد و به امانت میدهدیا از طرف دیگر باید ببینیم که مراکز اشاعه فرهنگ در سطح شهر و استان به چه اندازه وجود دارد، هرچندرشد ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی و آسان شدن ارتباطات جهانی تفاوتهایعمدهای را در فرهنگ امروز نسبت به گذشته ایجاد کرده است.
همدان استعدادهای فراوانی دارد و میتواند در صدر فرهنگی موردنظر خود بنشیند و همه میدانند که همدان جایگاه و زادگاه دانشمندان، عرفا، سخنسرایان، انسانهای بزرگ و سیاستمداران بزرگی بوده و هنوز هم محققان و بزرگان زیادی در این شهر زندگی و فعالیت میکنند.
من زمانی که دبیر جشنواره تئاتر کودک و نوجوان بودم خیلی سعی کردم که جشنواره به همدان برگردد چون زادگاه این جشنواره همدان بود و برگزاری آن سطح فرهنگ شهر و استان را بالا میبرد.
از حال شعر کودک و نوجوان هم از مصطفی رحماندوست پرسیدیم که اینگونه پاسخ داد:
حال شعر کودک و نوجوان تابع مطالعه است و اگر مطالعه بیشتر شود سطح بالایی دارد اما اگر مطالعه در وضعیت فعلی باشد حال خوبی ندارد.
استعدادهای خوبی در حوزه شعر کودک و نوجوان در کشور داریم که شنبه هر هفته در جلسه شعر که در تهران برگزار میشود، شرکت میکنند و گاهی هفت یا هشت نفر از شاعران همدانی هم در این جلسات شرکت میکنند که توان بالایی دارند و شعرهای خوبی میسرایند.
گفتگو: فرشته اکبری