از زبان یک هم‌رزم می‌شنویم؛
پیدا و پنهان زندگی شهید همدانی

علی ثابت نام آشنایی برای همه نیست، اما برای خانواده شهید همدانی انسان آشنایی است.

به گزارش "همدان نیوز"، وقتي با او تماس گرفتيم، همدان بود. رفته بود براي آخرين بار با سردار همداني وداع کند. او هيچ نسبت فاميلي با سردار نداشت اما همچون پدر دوستش مي داشت. وقتي ثابت را ديديم، با وجود طي مسافت چند ساعته از همدان تا تهران، هنوز چشمانش از اشک سرخ بود. خودش مي گفت فقط براي ترويج نام شهدا آمده است و لاغير. استناد مي کرد به سخني از رهبري:«روز به روز ياد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته يابي و نکته سنجي زندگي شهدا بايد در زندگي ما رواج پيدا کند، اگر اين انجام شد، آن وقت است که شهادت به معناي مجاهدت در راه خدا در جامعه ما ماندگار خواهد شد. »

ثابت از سال هاي دهه 70همراه و کنار سردار همداني بود. البته خودش مي گفت که «ما لياقت اينکه با همداني و همداني ها دوست و رفيق باشيم نداشتيم. من ايشان را دورادور از زمان جنگ مي شناختم. زماني که معاونت اطلاعات عمليات و جانشين فرمانده قرارگاه قدس بودند. ستاد ايشان و ما در مريوان يک جا بود و من هم عليرغم سن و سال کمي که داشتم ايشان را دورادور مي شناختم. ايشان از بنيانگذاران سپاه همدان بودند . ايشان همچنين به همراه حاج احمد متوسليان، شهيد شهبازي و شهيد همت از بنيانگذاران  تيپ 27 محمد رسول الله بودند که الآن لشکر شده است. ايشان پيش از اين ها هم با ضد انقلاب و تجزيه طلبان در کردستان مبارزه مي کردند.»

ايشان تخصص مديريت بحران داشتند اما مهمتر از آن ايشان تخصص فرهنگي داشتند و استاد اخلاق بودند. متخصص جذب نيروهايي بودند که بيراهه رفتند و مترود شده بودند.

ثابت با خودش عکس هاي آورده بود که نشان از نزديکي او با شهيد همداني و خانواده اش داشت. عکس هاي سفر آنها با پاي پياده به کربلا. او حتي مي گفت که 4 روز قبل از شهادتشان ايشان را ديده بوده. يعني همان شب آخري که فردايش شهيد همداني  به سوريه رفته است او در منزل شهيد بوده است.او خودش از آشنايي اش با همداني مي گويد:« البته من لياقت اينکه با ايشان هم نفس بشوم را نداشتم. الان که برخي به من مي گويند که همداني را مي شناسي مي گويم، نمي شناسم، نه اينکه من نشناسم هيچکس ايشان را نمي شناسد. سردار همداني را تنها خدا شناخت و او را برد. زندگي او سراسر درس بود. »

از ثابت درباره نقش شهيد همداني در جريان اتفاقات سال 88 پرسيدم. او گفت:« وقتي که فتنه 88 آغاز شد فرمانده تهران عزيز ديگري بود. ايشان 9 دي را سازماندهي کرد. ايشان در روز عاشورا فعال بودند. اما اين ها نمي گويند که در روز عاشورا چه ديديم و چه کردند؟ در روز عاشورا وقتي خبر آمد که برخي در خيابان ها چادر از سر زنان و سياهي سيدالشهدا را از تن اين ها مي کشند، بايد با اين افراد چه بايد مي کردند. يک نفر را بياوريد که بگويد که سردارهمداني را ديده است که توهين کرده اند. البته موضع گيري ايشان در سخنراني هايشان مشخص است. ايشان گفتند که فصل الخطاب رهبري هستند. ايشان مسئول امنيت تهران بودند. بايد براي تامين امنيت چه مي کردند. در سال 88 در اوج شلوغي ها ايشان ممنوع کرده بودند که کسي سلاح گرم همراه داشته باشد. اما ما از شهدا و جانبازان آن روزها داريم کساني را که تير خورده اند. اين تيرها از کجا آمده بود.»

از او پرسيديم که چرا مسئوليت تهران به ايشان واگذار شد. ثابت جواب داد:«معمولا فرمانده ها هر از گاهي تغيير مي کنند. ايشان تجريه نيروي زميني را داشتند. همچنين در سال هاي 77 و 78و همچنين در سال هاي 86 تا 88 ايشان جانشين نيروي مقاومت بسيج بودند. با توجه به روحيه بسيجي که داشتند، بسيج را مي شناختند. مضاف بر اين ها از آنجايي که ايشان از فرماندهان و بنيانگذار لشکر 27 محمد رسول الله  تهران بودند،و دوبار فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله در سال هاي80 تا 84 و از 88 تا 90فرمانده اين لشکر بودند بافت تهران را به خوبي مي شناختند. شناخت از بافت تهران خيلي مهم است.

ايشان تخصص مديريت بحران داشتند اما مهمتر از آن ايشان تخصص فرهنگي داشتند و استاد اخلاق بودند. متخصص جذب نيروهايي بودند که بيراهه رفتند و مترود شده بودند. ايشان با نصيحت و کتاب و سيره شهدا اين ها را به خودشان مي آورد. »

از او پرسيدم که شهيد همداني در سوريه چه مي کرد. او گفت:«يک اشتباهي که همه مي کنند اين است که مي گويند ايشان به سوريه رفته بودند براي کمک به حکومت. من مي خواهم اين را بگويم که ايشان براي دفاع از حرم اهل بيت رفته بودند و مشاورت و مستشاري نظامي مي دادند.  من سوريه با ايشان نبودم اما قبل و بعد از آن با ايشان بودم. به گفته مسئولان وقتي ايشان تشريف بردند سوريه، در آن موقع وزارت کشور و وزارت جنگشان را منفجر کردند اما ايشان موفقيت هاي بزرگي به دست آوردند.

ايشان يک سپري براي حرم طراحي کردند که کسي به ساحت مقدس حضرت زينب کبري، راس الحسين و حضرت رقيه توهين نکند. وقتي تکفيري هايي که مي روند قبر حجر ابن عدي را به آن صورت در مي آورند، يا حرم سامرا را منفجر مي کنند، آيا رحم به حرم حضرت زينب مي کنند. يا حرمت حرم اميرالمومنين و نجف را در جريان ترور شهيد حکيم نگه نداشتند.» او همچنين گفت:« هرجايي که جبهه مقاومت شکل مي گيرد بايد دفاع کرد. حضرت آقا فرمودند خط اول ما سوريه است. همين ها، همين همداني ها و باکري ها و همت ها و زين الدين ها و ... که در دفاع مقدس نگذاشتند دشمن تعدي بکند، همين ها رفتند در سوريه که پيشگيري کنند.

ايشان رفته بود که به داد مردم برسند. رفته بودند از شهرهايي دفاع کنند که دست کساني افتاده بود که به جان و مال و ناموس مردم حمله کرده بودند. سردار همداني با خطر و جهاد و مبارزه در راه اسلام زندگي کرده بودند. از قبل از انقلاب و دوران مبارزه تا بعد در دوران دفاع مقدس  و بعد در بحران هايي که در کشور ايجاد شده بود و بعد در سوريه. »

سردار همداني با خطر و جهاد و مبارزه در راه اسلام زندگي کرده بودند. از قبل از انقلاب و دوران مبارزه تا بعد در دوران دفاع مقدس و بعد در بحران هايي که در کشور ايجاد شده بود و بعد در سوريه.

در سوريه همه شهيد همداني را به ابووهب مي شناختند که به معني پدر وهب است. اسم پسر بزرگ شهيد همداني هم وهب بود. ثابت در اينباره مي گويد:« ايشان ملقب بود به ابووهب. آقازاده بزرگ ايشان وهب است. بايد ببينيم وهب کيست؟ ايشان يک کتابي را قبل از انقلاب مطالعه کرده بودند به نام وهب. اين وهب همان وهبي است که در کربلا شهيد مي شود. مادر وهب هم در کربلا شهيد مي شود. وقتي سر وهب را که تازه داماد بود براي مادرش مي فرستند، او سر وهب را به سمت سپاه عمر سعد پرتاب مي کند و مي گويد چيزي را که در راه خدا دادم ديگر پس نمي گيرم. اين در تمام مقاتل آمده است. ايشان برگرفته از آن نام پسر بزرگشان را وهب مي گذارند. »

ثابت حرف را بر مي گرداند به اقدامات شهيد همداني در سوريه و مي گويد:«ايشان اولين کاري که مي کنند اين است که بين نيروهاي آنجا وحدت ايجاد مي کنند. ايشان توانستند با کار فرهنگي به جوانان آنجا انگيزه بدهند و غيرت آن ها را به جوش و خروش بياورند. کاري کردند که خودشان از کشور خودشان دفاع کنند. کاري کردند که امنيت به سطحي رسيد که انتخابات آنجا به خوبي برگزار شد. سردار همداني بسيج را براي آن ها الگويي کرد که آنها بتوانند از کشور خودشان دفاع کنند.»

از ثابت درباره برخي شايعه ها درباره نحوه شهادت شهيد همداني پرسيدم که او در جواب گفت:« من مي خواهم بگويم مگر نحوه شهادت مهم است. مهم ماهيت شهادت است. چرا بايد دنبال نحوه شهادت بگرديم. اصل شهادت است، که ايشان به شهادت رسيدند. حالا در جبهه، چه جبهه سوريه و چه دفاع مقدس خودمان يا هرجايي که مظلومي و يا مسلماني در خطر باشد. در دوران دفاع مقدس ممکن است کسي آب آلوده اي بخورد و 20 سال بعد و بعد از جنگ سرطان کبد مي گرفت و از دنيا مي رفت، اين به اين معني نيست که او شهيد نيست. او در راه خدا شهادت را برايش به ثبت رسانده اند. مهم اين بوده است که او به خواست خودش که شهادت در راه خداست رسيده است.

ايشان کمتر از يک ماه قبل از شهادتشان وصيت نامه اي نوشته اند که آقازاده ايشان  در مراسم تشييع خواندند. ايشان مي گويند که من شاگرد تنبل دفاع مقدس بودم و از دوستانم جا مانده ام. مهم آن شهادت است. مهم آن قله رفيع شهادت است. ايشان هميشه ما را نصيحت مي کردند که ممکن است ما به قله نرسيم( البته ايشان رسيد) اما بايد در راه قله برويم و هدفمان قله باشد. ايشان به قله رفيع شهادت رسيد و خلعت زيباي شهادت که برازنده ايشان بود را بر تن کردند. »

شهيد همداني در سوريه کاري کردند که امنيت به سطحي رسيد که انتخابات آنجا به خوبي برگزار شد. سردار همداني بسيج را براي آن ها الگويي کرد که آنها بتوانند از کشور خودشان دفاع کنند

پس از اين حرف ها از او خواستم توضيحاتي بدهد درباره پيشينه شهيد همداني . البته خود ثابت مي گفت که سنش قد نمي دهد که از قبل از انقلاب و دوران دفاع مقدس بگويد و آنچه که مي گفت بيشتر شنيده هايش از شهيد همداني و همرزمان او بود. او گفت:« ايشان با برخي از بچه هاي همدان به کردستان مي روند. البته سن من به آن دوران نمي رسد ولي اين را آقاي محسن رضايي مي گويد. ايشان چندتا از محورهاي مهم را در کردستان آزاد مي کنند.

هرجايي که مردم مظلومي بودند، چه کردستان، چه حلب و چه هرجاي دنيا، ايشان خودشان پيش قدم مي شدند. هرجايي که نياز بود از دين، مظلوميت، فرهنگ جهاد و... دفاع بشود ايشان آماده بودند. ايشان از بنيانگذاران سپاه همدان بودند. بگذاريد خاطره اي را از ايشان نقل کنم. قبل از انقلاب ايشان اعلاميه حضرت امام را در همدان توزيع مي کردند و کار انقلابي مي کردند، دستگير مي شوند. چشمان ايشان را مي بندند و مي برند براي بازجويي. در آنجا يک مامور ساواک بوده که دو تا سيلي به صورت ايشان مي زند. بعد از مدتي ايشان آزاد مي شوند. بعد از چند ماه انقلاب مي شود و جمهوري اسلامي مستقر مي شود.

گويا ايشان در آن دوران همکاري با دادگاه انقلاب هم داشته اند. يکي از دوستانشان نقل مي کند که همان فردي که شهيد همداني را زده بود، را دستگير مي کنند. ايشان را مي برند پيش همان فرد. با اينکه حاج آقا او را مي شناسند، وقتي او را مي آورند مي گويد من او را نمي شناسم. مي گويند آقاي همداني اين همان فردي است که شما را بازجويي کرد. خود آن فرد مي گويد من هماني هستم که شما را بازداشت کردم و زدمتان. شهيد مي گويد من ايشان را نمي شناسم، براي چه او را گرفته ايد؟ مي گويند اين فرد فقط شما را نزده است کسان ديگري را هم زده است. شهيد مي گويد که من از او شکايتي ندارم. آن آدم مريد سردار همداني شده بود. با اين حرکت علي وارشان يک انسان را از منجلاب طاغوت و افکار کثيف در آوردند و از آن يک انسان ساختند. »

ثابت همچنين از ويژگي هاي شخصيتي شهيد همداني هم مي گويد:«ايشان هيچوقت خلف وعده نداشت. من به ايشان زنگ زدم ، ايشان گفتند که من دارم به مسافرت مي روم. گفتم کي بر مي گرديد؟ گفتن که قدري طولاني است. گفتم 10 روز ديگر، گفتند طولاني تر. گفتم حاج آقا به ماه که نمي کشد. گفتند نه. گفتم دو هفته ديگر. ايشان گفتند که بله. سر دو هفته، ايشان به ايران بازگشتند. سه چهار روز ايشان در ايران بوند. مجددا تشريف مي برند. يکشنبه  شب خانواده را مي بينند و بعد مي روند. »

ثابت در پايان حرف هايش درباره شهيد به يک وجه مشترک بين او و جاويد الاثر متوسليان اشاره مي کند. يک آرزوي مشترک: «ايشان به همران جاويد الاثر متوسليان، شهيد شهبازي، شهيد همت و برخي ديگر از شهدا ، تيپ محمد رسول الله تهران را پايه گذاري کردند. در عمليات هاي فتح المبين و بيت مقدس که به آزادسازي خرمشهر مي انجامد ايشان فرمانده محور بودند. قبل از آن در سر پل ذهاب فرمانده جبهه مياني بودند. بعد از اينکه ايشان فرمانده محور بودند در عمليات آزادسازي خرمشهر، مجروح مي شوند. برمي گردند به بيمارستان و دو روز بودند و بعد دوباره به جبهه باز مي گردند.

در اين مدت شهيد شهبازي به شهادت رسيده بودند. علقه اي بين اين دو شهيد بود. شهيد شهبازي فرمانده سپاه همدان بودند و ايشان معاون شهيد بودند.  شهيد همداني يک نقطه مشترکي با جاويد الاثر متوسليان داشتند. آرزوي ايشان اين بود که توسط شقي ترين انسان هاي روي زمين به شهادت برسند. حاج احمد هم اين آرزو را داشتند. حاج احمد توسط فالانژها ربوده مي شود و به اسرائيل برده مي شود، اگرچه هنوز اسرائيلي ها زير اين مسئله مي زنند و قبول نمي کنند. ايشان هم توسط اشقيايي شهيد مي شوند که از سوي اسرائيلي ها حمايت مي شوند. فقط شهادتشان 30 سال بعد است.

نقطه عطف و مشترك حاج احمد متوسليان و همرزم قديمى اش شهيد همدانى آرزوى شهادت بدست شقى ترين ، ددمنشان و دشمنان اسلام بود كه هر دو آنها توسط دست نشاندگان صهيونيزم جهانى بشهادت رسيدند. وقتي شهيد همداني فرمانده لشکر 27 محمدرسول الله مي شوند مي گويند که من فرمانده نيستم، بلکه يک امانت دار هستم. فرمانده اين لشکر حاج احمد متوسليان است. وقتي تشريف آوردند من لشکر را به ايشان تحويل مي دهم.

مهم ماهيت شهادت است. چرا بايد دنبال نحوه شهادت بگرديم. اصل شهادت است، که ايشان به شهادت رسيدند.

اين همراه شهيد همداني آخرين جملاتش را به ويژگي هاي شخصيتي آن شهيد اختصاص مي دهد و مي گويد: «شهيد حاج حسين همدانى در سيره و رفتارش فداكارى و ايثار در راه خدا بود، خلوص بود ، تقوا بود و عزت در عملكردش خود نمايي ميكرد خلاصه هر چيزى امروز پيدا نمي شود در زندگى ايشان به وضوح هويدا بود.شهيد همدانى شاگرد ممتاز مكتب حسينى ( ع ) بالاترين نمره را از درگاه خداوند متعال كسب كرد وبه همسنگران شهيدش پيوست تا با شهادتش همه بدانند در باغ شهادت باز است.

محبوبيت سردار همدانى در بين دوستان و همراهانش ريشه در اخلاص و يكرنگى اش داشت و بر دلها فرماندهى مي كرد.اين هم نقطه مشترک او با همرزم شهيدش حاج همت بود .سردار شهيد همدانى همواره بدنبال دست گيرى از محرومين و واخوردگان بود تا از ريل نظام خارج نگردنند ، هيچگاه بدنبال دستگيرى نبود.

شهيد همدانى از حصار دنيا طلبى و ديوار نفس يكباره عبور كرد و پرچم عزتمندى و سعادت را بر فراز قله رفيع شهادت و شرافت برافراشت . رمز سعادت و كليد درب شهادت توكل ، تعبد و توسل خالصانه و بدون ريا بود كه شهيد همدانى آنرا يافته بود . کسي که خود را شاگرد تنبل دفاع مقدس مي دانست، بالاترين نمره را که کسب شهادت بود به دست آورد.»

منبع: خبرآنلاین